کد مطلب:152365 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:173

نذر صد لیره طلا جهت روضه خوانی،دزد صندوقچه جواهرات فرانسوی را برگرداند
مرحوم مغفور حضرت حجة الاسلام شیخ محمدباقر واعظ این قضیه را نقل فرمود:

در ماه محرمی از جانب تاجرهای ایرانی مقیم پاریس، برای خواندن روضه و اقامه عزاداری دعوت شدم و به فرانسه رفتم.

شب اول محرم، یك نفر جواهر فروش فرانسوی با زوجه و پسر خود به مركز ایرانیهایی كه من در آنجا بودم، آمد و از ایرانیها تمنا و درخواست كرد كه چون من نذری دارم، شیخ روضه خوان خود را هر شب، به این آدرس بیاورید تا برای ما روضه بخواند.

حاضرین برای قبول درخواست او، از من اجازه گرفتند و من قبول كردم، چون از روضه ی ایرانیها فارغ شدم، حاضرین مرا برداشتند و همراه با فرانسوی به خانه ی او بردند. در آنجا، یك مجلس روضه خواندم هم هموطنان استفاده نمودند و گریه كردند و هم فرانسوی و فامیلش، مغموم و مهموم نشستند و گوش می دادند. آنها زبان فارسی نمی فهمیدند و تقاضای ترجمه نیز نمی نمودند. بهرحال تا شب تاسوعا مجلس ما در


منزل او به همین منوال بود.

شب عاشورا به واسطه ی انجام اعمال مستحبه و خواندن دعاهای وارده و زیارت ناحیه ی مقدسه به منزل فرانسوی نرفتیم.

فردا فرانسوی آمد و ملول و ناراحت بود. برای او عذر آوردیم كه ما در شب عاشورا اعمال ویژه مذهبی داشتیم. او قانع شد و تقاضا كرد كه شب یازدهم محرم به جای شب عاشورا به منزلم بیایید تا ده شب نذر من كامل شود!

بالاخره وقتی كه روضه تمام شد، یك صد لیره ی طلا برایم آورد! گفتم: تا سبب نذر خود را نگویید، این پول را قبول نمی كنم.

فرانسوی گفت: در ماه محرم سال گذشته، در بمبئی صندوقچه ی جواهراتم را كه تمام سرمایه ام بود، دزد برد. از غصه به حد مرگ رسیدم كه بیم سكته كردن داشتم. در زیر غرفه ی من جاده ی وسیعی بود كه مسلمانان ذوالجناحی درست كرده و بیرون آورده بودند و سر و پای برهنه، سینه و زنجیر می زدند و عبور می كردند.

من هم از پله فرود آمدم و در بین عزاداران مشغول عزاداری شدم و با صاحب عزا نذر كردم كه اگر به كرامت خود جواهرات سرقت شده ام را به من برساند؛ در سال آینده هر جا كه باشم، صد لیره طلا برای روضه خوانی او می پردازم. وقتی كه چند قدمی پیمودم، شخصی پهلویم آمد و با نفس تنگ و رنگ پریده، صندوقچه را به دستم داد و گریخت!

حالم خوش شد و مقداری راه رفتن در هیئت عزاداری را ادامه دادم و سپس به خانه ام وارد شدم. صندوقچه را باز كردم و شمردم، یك دانه از آنها را هم دزد تصرف


نكرده بود. [1] .


[1] داستانهاي شگفت ص437 - كرامات الحسينية ج 1، ص 121.